قحطی بزرگ؛ هولوکاست ایرانی
زمستان ۱۲۹۷
«در آن سوی جبهه درباره اوضاع اقتصادی وخیم ایران و کمبود ارزاق بسیار شنیده بودم، اما حالا پس از روبرو شدن با این واقعیت هولناک، برای نخستینبار معنی آن را از عمق وجودم در مییافتم... پشتههای اجساد چروکیده مردم فلکزده، از زن و مرد، در معابر عمومی افتاده است. میان انگشتان خشکیده آنها علفهایی که از کنار جاده کنده یا ریشههایی که از مزارع درآورده و میخواستهاند با آن از عذاب قحطی و مرگ کم کنند، هنوز پیداست. گاه انسانهایی مثل اجسادی متحرک از پوست و استخوان، با چشمان گودافتاده، چهاردستوپا جلوی درشکه ای که نزدیک میشد، میخزیدند و بیآنکه نای حرفزدن داشته باشند با اشاراتی برای لقمه نانی التماس میکردند... در قصرشیرین که توقف کوتاهی داشتیم، جماعتی گرسنه ما را محاصره کردند ، غذا میخواستند. زن بدبختی با طفلی بی حال در بغل به ما التماس میکرد که بچهاش را نجات دهیم. نصف قوطی گوشت کنسرو و مقداری بیسکویت به او دادیم ، چقدر مارا دعا کرد، تحت تاثیر نگرانی مادرانه او قرار گرفتم؛ با اینکه معلوم بود از گرسنگی مفرطی عذاب میکشد اما تا طفلکش سیر نشد لقمهای از گلوی خودش پایین نرفت
در شهر دیگری در حاشیه رودخانه کنار جاده گروهی گرسنهها بیتوته کرده بودند... بهنظر میرسید آخرین نفسها را برای زنده ماندن میکشند. معلوم بود کار برخی از آنها تمام است. دیگر توان هیچکاری نداشتند، روی زمین دراز کشیده، منتظر فرشته مرگ بودند که بیاید و خلاصشان کند. برخی از آنها هنوز نومیدانه به ریسمان سست زندگی آویزان بودند. بعضیشان روی زمین کز کرده مشتی ریشه گیاه یا علف هرز را میجویدند تا شاید از درد هولناک و بیپایان گرسنگی کم کنند».
«همدان شهر ارواح شده بود. اجساد دفننشده قربانیان قحطی، اعم از زن و مردم و کودک، در خیابانها و اطراف مقرهای انگلیسیها ریخته بود... بازماندگانی که گرسنگی آنها را به پوست و استخوان تبدیل کرده، گیاهخوار شدهاند و علفهای میخورند. به تجربه ثابت شده که تغذیه به این شکل در یک دوره کوتاهمدت، میتواند همانند نخوردن غذا کشنده باشد، زیرا باعث التهاب روده ها شده و مرگی عذابآور و تدریجی را در پی خواهد داشت».
«داناهو» افسر اطلاعاتی بریتانیا در کتاب «مأموریت به پرشیا» از وضعیت اسفبار گرسنگی در دوره قحطی بزرگ گزارشهای مهمی ارائه کرده است روایت آخر در میان روایتهای «داناهو»، از همه هولناکتر است:
«اما حوادث بدتری در راه بود. مردم گرسنه که رنج بیغذایی آنها را دچار جنون کرده بود به خوردن گوشت انسان روی آورده بودند. آدمخواری جرمی است که تاکنون در ایران ناشناخته بوده و از این رو مجازاتی برای آن در قوانین این کشور وجود ندارد. مجرمین اغلب زنان هستند و قربانیان، کودکانی که از جلوی خانههایشان ربوده میشوند یا در شلوغی بازار قاپیده میشوند. مادران از اینکه برای گداییِ تکه نانی کودکشان را تنها بگذارند، میهراسند. زیرا ممکن است در غیبت آنان کودکانشان ربوده و خورده شوند. هر وقت در بازار یا معابر باریک و پر از چالهوچوله راه میرفتم، دیدن این همه بدبختی علنی آدمیزاد در آنجا حس ترس مشمئزکنندهای به من میداد. کودکانی که جز پوست و استخوان از آنها باقی نبود دور آدم جمع میشدند و برای لقمه نانی یا پولی که بتوانند با آن نان بخرند، التماس میکردند و هنگامی که چند پول سیاه به آنها میدادی، نمیتوانستی این فکر عذابآور را از ذهنت بیرونی کنی که شاید سرنوشت آنها هم، دیر یا زود، سردرآوردن از دیگ غذاست... نظمیه تعدادی خاطی را دستگیر کرده است. هشت زن را بازداشت کردهاند که اعتراف کردهاند تعدادی کودک را ربوده و خوردهاند و عذرشان این بود که گرسنگی، آنها را به چنین جرم هولناکی وادار کرده است...
روز بعد در هشتم می، مورد هولناکتر دیگری از آدمخواری کشف شد دو زن، یک مادر و دختر، با دستان خونآلود دستگیر شدند. آنها دختر هشتساله همسایه را کشته و مشغول پختن او بودند که نظمیه ادامه این ضیافت مرگ را متوقف میکند. قطعات نیمپخته باقیمانده در یک سبد ریخته شده بود، اینجا زندگی در حال پایان است؛ خدا به این مردم رحم کند."
برای فهم قحطی بزرگ، باید به ایرانِ اوایل قرن بیستم برگردیم. سالهای ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۸، مقارن با جنگ جهانی اول (۱۲۹۳-۱۲۹۷ شمسی)، ایران در یکی از بحرانیترین دورههای تاریخش بود. با وجود اعلام بیطرفی، ایران به میدان بازی قدرتهای بزرگ تبدیل شده بود. شمال در اشغال روسها، جنوب تحت کنترل بریتانیا، و غرب درگیر با عثمانیها.
قحطی بزرگ از زمستان ۱۲۹۶ شروع شد و تا اواسط ۱۲۹۸ ادامه یافت. این فاجعه کل ایران را در بر گرفت، از شهرهای بزرگ مثل تهران، تبریز، و شیراز تا روستاهای دورافتاده در کردستان، لرستان، و سیستان. خشکسالی، اشغال نظامی، بیماریهای مسری و سوءمدیریت داخلی و دولتی که وجود نداشت ، زندگی مردمان را غیرممکن کرده بود.
ایران، بدون اینکه در جنگ باشد، یکی از بزرگترین قربانیان آن شد.
خشکسالیهای متوالی از سال ۱۲۹۵، محصول کشاورزی را به شدت کاهش داد. گندم و جو، که غذای اصلی مردم بود، کمیاب شد. بیماریهای واگیردار مثل تیفوس و آنفلوآنزای اسپانیایی باعث مرگ و از کارافتادگی جمعیت بزرگی از مردم شد اما خشکسالی و بیماری تنها مشکلات نبودند. نیروهای خارجی، بهویژه بریتانیا و روسیه، محصولات کشاورزی را برای سربازانشان مصادره می کردند و زمینهای کشاورزی را تخریب مینمودند.
قحطی بزرگ، از نظر وسعت و شدت، یکی از مرگبارترین فجایع تاریخ ایران بود. این بحران نهتنها غذا، بلکه امید را نیز از مردم گرفت. در شهرها، قیمت نان به حدی بالا رفت که یک قرص نان برای یک خانواده فقیر، آرزویی دستنیافتنی شده بود. در روستاها، که اکثریت جمعیت ایران زندگی میکردند، وضعیت از این هم بدتر بود. بسیاری از روستاها کاملاً خالی از سکنه شده بودند چون مردم یا از بیماری و گرسنگی مردند یا به شهرها مهاجرت کردند، اما شهرها هم چیزی جز قحطی و مرگ نداشتند.
بیماریها مثل وبا، تیفوس، و آنفلوآنزای اسپانیایی در سایه سوءتغذیه و شرایط غیربهداشتی، مثل آتشی در خرمن خشکیده گسترش یافتند. اجساد در خیابانها و کوچهها روی هم انباشته میشدند، و کسی نبود که آنها را دفن کند.
از طرف دیگر خشکسالی طولانی، تولید کشاورزی را نابود کرده بود. گزارشها نشان میدهد که در برخی مناطق، تولید گندم تا ۸۰ درصد کاهش یافت. اما حتی اگر محصولی هم بود، به دست مردم نمیرسید. یا سربازان خارجی آنرا مصادره یا مفسدان داخلی، آن را احتکار.
دولت قاجار هم در این دوره، نمونهای از ناکارآمدی و فساد بود. احمدشاه، پادشاه بی تجربه قاجار، و دربارش هیچ کنترلی بر کشور نداشتند. دولت مرکزی عملاً وجود نداشت، و وزرا و درباریان مشغول فساد و رشوهخواری بودند. در حالی که مردم از گرسنگی میمردند، اشراف و تجار، غله را احتکار میکردند و به قیمتهای نجومی میفروختند.
و مردم، بیپناه در برابر این فساد داخلی و ظلم خارجی، به حال خود رها شده بودند.
این بیپناهی، مردم را به سمت ناامیدی مطلق سوق داد. گزارشهایی از خودکشی، فروش فرزندان، و حتی جسدخواری در برخی مناطق وجود داشت، هرچند این موارد نادر بودند ولی نشاندهنده عمق فاجعهای بود که ایران را در بر گرفته بود.
حالا بیایید به یکی از دردناکترین جنبههای این فاجعه بپردازیم: نقش بریتانیای کبیر و خیانت برخی صاحب منصبان داخلی. بریتانیا، که جنوب ایران را تحت کنترل داشت، برای تأمین غذای نیروهایش در عراق، که با عثمانیها میجنگیدند، مقادیر عظیمی غله از ایران مصادره کرد. اسناد تاریخی نشان میدهد که بیش از ۵۰۰ هزار تن گندم و جو از ایران خارج شد، در حالی که مردم ایران خود گرسنه بودند.
این مصادره، با همکاری برخی صاحب متصبان و تجار خائن انجام میشد. آنها، بهجای دفاع از مردمِ خودشان، غله را به قیمتهای گزاف به بریتانیاییها می فروختند. در برخی شهرهای قحطی زده در حالیکه انبارهای پر از غله بود، اما بهجای توزیع بین مردم، به نیروهای خارجی یا بازار سیاه فرستاده میشد.
بریتانیا بهصراحت میدانست که مصادره غله در ایران به مرگ میلیونها نفر منجر خواهد شد، اما با وجود امکان تأمین مایحتاج قشون خود از کشورهای دیگر، اینکار را نکرد و ملیونها نفر از نفوس ایران را به کام مرگ فرستاد.
این خیانت داخلی و بیرحمی خارجی، قحطی را از یک بحران طبیعی به یک فاجعه انسانی تبدیل کرد. قیمت غله در بازارهای ایران سر به فلک کشید، و حتی کسانی که پولی داشتند، نمیتوانستند چیزی بخرند. در تهران، گزارش شده که قیمت یک من گندم در کمتر از یک سال، ۱۰ برابر شد.
اگرچه تخمین دقیق تعداد قربانیان دشوار است، چون در آن زمان آمارگیری منظمی وجود نداشت. اما مورخان، از جمله محمدقلی مجد در کتاب "قحطی بزرگ"، تخمین میزنند که بین ۲ تا ۴ میلیون نفر، یعنی حدود ۲۰ تا ۴۰ درصد جمعیت ایران، در این قحطی جانشان را از دست دادند.
این عدد، قحطی بزرگ ایران را به یکی از مرگبارترین فجایع قرن بیستم تبدیل میکند. میلیونها نفر، از کودکان خردسال تا سالخوردگان، قربانی گرسنگی، بیماری، و بیعدالتی شدند. روستاها از سکنه خالی شدند، شهرها به گورستان تبدیل گشتند، و نسلی از ایرانیان برای همیشه از دست رفت.
این اعداد، فقط آمار نیستند. هر کدام، یک انسان بود، با آرزوها، خانواده، و داستانی که ناتمام ماند.
قحطی بزرگ ایران، فقط یک فاجعه تاریخی نیست؛ یک درس است. این فاجعه به ما نشان داد که ضعف حکومت، فساد داخلی، و وابستگی به قدرتهای خارجی چه بلایی میتواند سر یک ملت بیاورد.
قحطی بزرگ، زخمی عمیق بر پیکر ایران بود؛ فاجعهای که میلیونها زندگی ناتمام را در دل خاک مدفون کرد. کودکان بیرمق، مادران از جان گذشته، و پدرانی که زیر بار گرسنگی شکستند، تنها بخشی از این تراژدیاند. این مصیبت، نهفقط جسم که روح یک ملت را آزرد. یاد قربانیان، چون مشعلی در تاریخ، ما را به هوشیاری فرا میخواند: که ضعف و فساد را ریشهکن کنیم و ملتی بسازیم که هرگز دوباره به چنین عذابی دچار نشود .
Comments
Post a Comment