معما چو حل گشت آسان شود؛ سوگیری پس نگر

_ معلوم بود این اتفاق می افته، هر بچه دبستانی میفهمید با این ترکیب می‌بازن!

- خیلی واضح بود من از اولش پیش بینی میکردم بناست بزنه زیر قرارداد!

_ مثل روز برام روشن بود که این دوتا باهم نمی‌سازن و طلاق میگیرن!

همه ما بارها این جور اظهار نظرها رو در مورد مسائل مختلف شنیدیم، معمولا وقتی کسی میگه یه اتفاق خیلی قابل پیش بینی بود، باید ازش پرسید؛ جدی؟ خوب پس چرا نگفتی؟ یه دلیل اینکه نگفته می‌تونه این باشه که نه! اون اتفاق اصلا هم به سادگی قابل پیش بینی نبوده! و اون فرد دچار نوعی خطای شناختی شده به نام سوگیری پس_نگری یا Hindsight Bias



سوگیری پس_نگر یا Hindsight Bias
یک خطای شناختی است که در آن افراد پس از وقوع یک رویداد، معتقدند آن رویداد از ابتدا قابل پیش‌بینی یا بدیهی بوده است، در حالی که در زمان وقوع، پیش‌بینی آن دشوار یا غیرممکن بوده است.
 احتمالا نه شواهد و قرائن می‌توانستند وقوع اون اتفاق رو پیش بینی کنند و نه فرد حتی اطلاعات و داده های لازم برای پیش بینی اون رخداد رو داشته.
علت شاید اینه که وقتی نتیجه‌ای مشخص می‌شود، ذهن ما شواهد هم‌راستا با آن نتیجه را برجسته و عدم قطعیت‌ها یا قرائن متضاد را نادیده می‌گیرد. این باعث می‌شود فکر کنیم «از ابتدا مشخص» بود چه اتفاقی می‌افته.

مثلا پس از سقوط بورس، مردم می‌گن: «واضح بود که این اتفاق می‌افته، نشانه‌ها کاملا مشخص بود.» اما قبل از سقوط، اکثر افراد نمی‌توانستند آن را پیش‌بینی کنند. و علت‌های اصلی سقوط برای مردم ناشناخته بوده و یا اتفاقاتی غیر منتظره باعث اون سقوط شده است.

با مثلا بعد از باخت یک تیم فوتبال ، طرفداران می‌گن: « از اول هم معلوم بود میبازن» اما پیش از بازی، پیش‌بینی‌ها خلاف اون بود.

اما مشکلات سوگیری پس‌نگر چیست؟

- قضاوت ناعادلانه :سرزنش دیگران برای عدم پیش‌بینی چیزی که در زمان وقوع مبهم و غیرقابل پیش‌بینی بود. معمولا این روش در بین مادران بسیار شایع است که بعد از رخ دادن اتفاقی ناگوار، فرزندان را سرزنش میکنند که "مثل روز برام واضح بود این اتفاق میوفته"!

- استنتاج نادرست: برداشت اشتباه از سیر وقایع گذشته، که می‌تونه به تصمیم‌های نادرست در آینده منجر بشه.

- توهم توانایی پیش بینی : باور به اینکه می‌توانیم با کشف! روابط بین شواهد و قرائن موجود ، آینده را بهتر پیش‌بینی کنیم.

"وقتی کسی دچار این سوگیری میشه ممکنه به تدریج ، دچار توهم بشه که شاید بتونه با روشهای استدلالی خیالی خودش که معتقده میشده از طریق اونها اتفاقات گذشته رو پیش بینی کرد، اتفاقات آینده رو هم پیش بینی کنه و در نتیجه درگیر گردابی از استدلالات سست و استنتاجات بی ربط و کشف روابط بی اساس بین اتفاقات میشه!" و این خوش یه سوگیری دیگه است به نام Narrative Fallacy یا سوگیری داستان سرایی

 داستان سرایی یا Narrative Fallacy 

مغالطه داستان سرایی به خطای شناختیی اشاره دارد که در آن انسان‌ها برای توضیح رویدادهای پیچیده، تصادفی یا غیرقابل پیش‌بینی، داستان‌های ساده و و به زعم خودشون منسجم می‌سازند
افراد در این داستان‌ها اغلب روابط علت و معلولی غیرواقعی کشف! می‌کنند تا رویدادها را قابل فهم و معنادار جلوه دهند، در حالی که نقش شانس، پیچیدگی یا عوامل ناشناخته را نادیده می‌گیرند.

ذهن انسان تمایل دارد رویدادهای بی‌نظم یا تصادفی را در قالب داستان‌هایی خطی و منطقی سازمان‌دهی کند. در این داستان‌ها؛ وقایع معمولاً دارای علل ساده و بدیهی! هستند و این تصمیم‌های کلیدیِ مشخص یا شخصیت‌های قهرمان‌مانند هستند که به نظر می‌رسد نتایج را تعیین کرده‌اند. اما در واقعیت، بسیاری از رویدادها نتیجه‌ ترکیبی از عوامل ناشناخته‌، تصادفی، پیچیده یا غیرمترقبه هستند. مغالطه‌ داستان سرایی باعث می‌شود ما به اشتباه فکر کنیم که این داستان‌های ساده‌شده، واقعیت کامل را نشان می‌دهند.

این مغالطه مشکل‌ساز است، زیرا:

1. واقعیت را ساده‌سازی می‌کند: این داستان‌ها، جزئیات پیچیده ، غیرقابل شناخت و عوامل تصادفی را حذف می‌کنند.

2. نقش شانس را کمرنگ می‌کند: نتایج اغلب به سلسله ای از دلایل روشن، مهارت یا تصمیم‌گیری نسبت داده می‌شوند، در حالی که شانس نقش بزرگی داشته است.

3. و از همه خطرناک تر اونکه به پیش‌بینی‌های نادرست منجر می‌شود: باور به این داستان‌ها باعث می‌شه شخص فکر کنه توان پیش‌بینی آینده رو دارا است، در حالی که عوامل زیادی خارج از کنترل اون هستند و اگر بر اساس توهم قدرتِ پیش بینی خودش بخواد سرمایه‌گذاری کنه یا ریسکی رو قبول کنه و تصمیمی بگیره ؛ ممکنه عواقب فاجعه باری در انتظارش باشه.

مثلا وقتی یک استارتاپ فناوری به موفقیت بزرگی می‌رسد، داستانی ساخته می‌شه که : موسس شرکت با نبوغ خود ایده‌ای انقلابی ارائه کرد، تیمی قوی ساخت و با استراتژی‌های هوشمندانه بازار را فتح کرد! اما این روایت ممکن است نقش شانس را نادیده بگیرد، مثلا ورود به بازار در زمان مناسب (به دلیل تغییرات اقتصادی تصادفی) یا پیداکردن یه سرمایه‌گذار که به طور غیرمنتظره با موسس آشنا شد.یا مثلا شکست رقبا به دلیل مشکلات غیرقابل پیش‌بینی.

این داستان ساده‌شده، موفقیت را فقط به مهارت مدیر و برنامه‌ریزی دقیق اون نسبت می‌دهد و شانس را حذف میکنند

یا مثلادفرض کنید یک تصادف رانندگی رخ می‌ده و مردم داستانی می‌سازند: که راننده به دلیل بی‌احتیاطی یا سرعت زیاد تصادف کرد. اما ممکن است عوامل تصادفی دیگری دخیل باشند، مثلا سوراخ شدن ناگهانی لاستیک در خودرو و یا شرایط جاده به دلیل باران غیرمنتظره یا از دست دادن کنترل خودرو در یک لحظه‌ به دلیل یک رویداد غیرقابل کنترل.

این روایت ساده، واقعیت پیچیده‌تر را نادیده می‌گیرد.

یا مثلا وقتی کسی در یک مسابقه برنده می‌شود، داستانی ساخته می‌شه که او با تمرین زیاد و اراده‌ی قوی به پیروزی رسید.اما این روایت ممکنه نقش عوامل تصادفی را حذف کند، ماننددخطای غیرمنتظره‌ی رقیب اصلی. یا قرعه خوب!

و چرا این مغالطه خطرناک است؟

- ‌تصمیم گیری نادرست : باور به داستان‌های ساده‌شده می‌تواند ما را به تصمیم‌های اشتباه هدایت کند، زیرا واقعیت را کامل درک نکرده‌ایم.

- ریسک کردن غیر منطقی: فکر می‌کنیم نتایج فقط به اقدامات ما بستگی دارند، که می‌تواند به ریسک‌های غیرمنطقی منجر شود.

- نادیده گرفتن پیچیدگی: این مغالطه باعث می‌شود دنیا را قابل پیش‌بینی‌تر از آنچه واقعاً هست ببینیم.

این مغالطات و سوگیری ها در بین ما ایرانیان هم بسیار شایع هستند ؛ از تحلیل‌های خُنک و بی مایه سیاسی یا به اصطلاح taxy talk گرفته تا تصمیمات بی‌منطق بر اساس توهم ارتباط وقایع به هم که حتی شائبه خرافات را مطرح میکند!

پس به جاست به خصوص در تصمیمات مهم زندگی مطمئن شویم دچار این سوگیری ها نشده و از روی شواهد و قرائن و با لحاظ کردم شانس و امکان تاثیر اطلاعات و داده های غیر قابل دسترسی تصمیم بگیریم.

Comments

Popular posts from this blog

آتاتُرک

ما نمردیم پس پیروزیم

ستمِ درونی شده